نمی دانم چرا گوشم بدهکار نیست ؟ خودم را به راه بی خیالی می زنم . من که می دانم اگر مثل همه ی آنهایی باشم که دنیا را دور ریخته اند ، پیش تو رو سفید ترم . اما چرا ؟ چرا دو دستی دنیا را چسبیده ام و با هر سختی و مشکلش مثل بچه ها بغض می کنم و دلم می گیرد؟
باز هم یاد حرف تو می افتم "خدا توبه کنندگان را دوست دارد"
بعد برای خودم تفسیر می کنم که اصلش به خاطر همین حرف است که رمضان را گذاشته ای . رمضان را گذاشته ای تا من در پناه قرآن بیایم سراغت . این یک سال فاصله را کوتاه کنم . فاصله ام با تو بشود یک قطره اشک ندامت . آن وقت من وتو یکی می شویم. زیر جزء جزء و آیه آیه ی قرآن پناه می گیرم تا صدایم را بشنوی. در خانه ات را با اصرار صدها بار می زنم . تو را می شناسم ، مهمان نواز تر از آنی که در ماهی که آن را مهمانی ات خوانده ای ، این بنده را که تشنه ی عشق توست و مسکین بخشش تو ، راه ندهی.
خدایا ! این 30 روز مهمانی را برای من تمدید کن . هرماه!
..........................................................................................
پ.ن:تمام قاب تلویزیون را گرفته بود . عظمتش در ذهنم جا نمی شد . فقط خیره بودم که چه طور در لحظه ای می شود جای سعادت را با شقاوت عوض کرد ؟بهشت به اندازه ی آن هفت هزار نفر جا داشت! مختار در اوج مظلومیت پرواز کرد .حتی بدون یک زخم نیزه . مختار را تیرهایی که نشانه گیرانش جرأت پیش آمدن نداشتند کشت! دست مختار هنوز دراز است ! قیام مختار زنده است ، چون تزویر هنوز هست . اگر نبود ... باقی اش را خودت خوب می دانی!
سلام...
یادداشت هام رو از وب اصلی به اینجا منتقل کردم واسه همین زمانش جابه جا شده ...
این وب برای محکم کاریه...
وب اصلی من :
ممنون که سر زدید
تا حالا شده که عزیزی رو از دست بدی و اونقدر از این وضعیت خسته و ناراحت بشی که بگی : ای کاش من به جاش مرده بودم؟
خیلی حس بدیه که یه کسی رو از دست بدی که هیچ وقت بدون اون بودن رو تصور نمی کردی ، کسی که هر وقت به آینده فکر می کردی اونم بوده . یه عزیز . کسی که حاضر نیستی حتی یک لحظه از دستت ناراحت بشه . پدرت ، مادرت،خواهرت ،برادرت ، دوستت... هر کسی که واقعا دوستش داری.
چند وقته خیلی به این موضوع فکر می کنم ... نمی دونم چرا ، ولی فکرم به شدت درگیرش شده .
من یاد نگرفتم که بدون آدمهایی که همیشه بهشون تکیه کردم ، چطور زندگی کنم ... واسه ی همین ترجیح می دم که زودتر از همه ی آدم هایی که برام عزیز هستن بمیرم ...
آرزوهای خیلی بزرگی دارم ... یعنی همه ی آینده ی من توی این آرزو ها خلاصه میشه . اما حاضرم همه ی آرزوهام رو فدای همین یک آرزو کنم ..
خدایا ! نگذار که مرگ عزیزانم رو ببینم ...
بعضی از آدم ها دو اسم دارند . یکی اسم شناسنامه ای آنها و آن یکی برای صدا زدنشان است . در اداره و مدرسه و ... مجبورند اسم شناسنامه ی خودشان را بگویند . گاهی وقت ها مثل آدم هایی که هویتشان را فراموش کرده باشند ، دو اسمشان را جابه جا می گویند ، یا اصلا یادشان می روند . انگار که هنوز هویتشان برای خودشان ثابت نشده.حکایت همین دین ارثی و شناسنامه ای ماست . از وقتی خودمان را شناخته ایم به ما گفته اند « بچه مسلمان » . اما این روزها بدجوری بین دین بیرون شناسنامه و دین موروثی و شناسنامه ای گیر کرده ایم . هر جایی به هر کدامشان که نیاز داشته باشیم ، رفتارمان را مناسب با آن دین تغییر می دهیم . اما بالاخره باید تکلیفمان با خودمان روشن شود . تا کی قرار است همینطور به خودمان دروغ بگوییم . این دورغ گویی ما دارد به شفافیت دین خدا ، آسیب می زند .
--------------------------------------------------------------------------------------
من رفتم تا بعد از امتحانات دعا کنید هم همه ی دوستام هم من موفق باشیم...
مرجان عاشق خدا هستم.وامیدوارم یه روزی بیاد که هیچ انسانی فقیر نباشه... تا آخرین نفسم از آدم های فقیر دفاع می کنم ...هر چند که روحیم تاب دیدن سختی های اونا رو نداره... |