ضربانش را با پلک هایم همسان کرده است.
چشم هایم را می بندم و باز می کنم به این امید که این بار ، همه چیز دروغ باشد!
وقتی چشم هایم را باز کنم ، همه ی سیاهی ها سفید شده باشد .
دلم می خواهد همه ی اشک های دلتنگی لبخند شود .
همه فکر می کنند بلند بلند هذیان می گویم .
اما...
تو خوب می دانی دلم از تو چه می خواهد .
می دانم تو اگر بخواهی در چشم بر هم زدنی همه ی ای کاش ها حقیقت می شود .
پلک هایم آرام تر شده اند . قلبم آرام تر شده است .
چشمم را به دست بخشنده ات دوخته ام .
دستم را بفشار
اگر نگاهت در چشم هایم گره بخورد ، می دانم که قرار است ای کاش ها واقعی شود.
پس؛
من فریاد می زنم ای کاش هایم را :
خدایا!
صدای من را می شنوی؟
من فقط از تو خنده می خواهم برای چشم هایی که یک عمر گریسته اند .
پ.ن:باز هم قولم شکست. باز هم قلبم در نبرد با عقلانیت پیروز شد. شاید روزی که قلبم مرده باشد ، عقلم بتواند این همه درد بشریت را نادیده بگیرد.
پ.ن: چه کسی درد این روزهای آفریقا را می خواهد بفهمد ؟ آنها که درگیر دموکراسی هستند ؟ یا آنها که هر روز برای محبوب کردن خود ، سیاست جدیدی به کار می بندند؟ غم نان بیداد می کند آنجا ! جایی برای فکر به انسانیت نمی ماند !
مرجان عاشق خدا هستم.وامیدوارم یه روزی بیاد که هیچ انسانی فقیر نباشه... تا آخرین نفسم از آدم های فقیر دفاع می کنم ...هر چند که روحیم تاب دیدن سختی های اونا رو نداره... |